مدرسه زدایی از جامعه- ایوان ایلیچ
خلاصه کتاب مدرسه زدایی از جامعه...
ایوان ایلیچ در شهر وین متولد شده است و در اتریش و ایتالیا تحصیل کرده است.در جوانی لیسانس شیمی گرفت و بعد به دنیای فلسفع وارد شد و با ایجاد تغییر در دیدگاهش بعد از سن پنجاه سالگی به نوشتن و بیان عقاید خود پرداخت. ایلیچ همانند روسو سعی می کند پیشگام فرهنگ "ضد فرهنگ" باشد یعنی برخلاف جریان شنا کند. ایلیچ نیز مانند روسو دست پرورده کلیسا است و همانند روسو بر علیه کلیسا به پا می خیزد و همانند روسو هم روند شتابان جامعه صنعت زده را محکوم می کند. اما نوشته ها و طرز بیان ایلیچ هنوز هم در قالب زبان کلیسا و مدرسه است و کلیسا و مدرسه چنان تاثیری بر ایلیچ گذاشته اند که باعث می شود که زبان انتقادی ایلیچ از کلیسا و مدرسه در قالب زبان مدرسه رفتگان و مدرسه رفته ها باشد. به همین خاطر کتاب ایلیچ اگر چه در پی تهاجم به بنیاد مدرسه است اما این کتاب بیشتر در محافل دانشگاهی مطرح می شود همان جایی که دژهای استوار دفاع از مدرسه هستند.. قبل از ایلیچ افراد دیگری نیز نسبت به نظام آموزشی معترض بودند اما تفاوت ایلیچ با آنها این بود که سایر افراد اعتقاد به اصلاح مدرسه داشتند اما ایلیچ معتقد به برچیده شدن نظام آموزش و پرورش است. کتاب مدرسه زدایی از جامعه نقدی است هم به محیط مدرسه و هم دانشگاه ، ایلیچ معتقد است که آموزش اجباری در قالب قوانین و ساختار خشک و غیر قابل انعطاف مدرسه و دانشگاه موجب حرص و طمع دانش اموزان و دانشجویان در رسیدن به مدارک بالاتر می شود بدون اینکه چیزی به دانش و مهارت عملی آنها اضافه گردد. دولت ها با اموزش اجباری و حتی رایگان باعث مدرک گرایی و نالایقی در میان تحصیل کردگان می شود، این کتاب هم در پی نقد نظام آموزش دولتی و هم بیان پیامدهای زیان بار این شیوه آموزشی است. چرا باید تحصیل را از حالت رسمی و سازمانی دربیاوریم؟ کاری که مدرسه با دانش آموزان می کند این است که مدارس به آنها می آموزد که فرایند و محتوا را با هم اشتباه بگیرند نتیجه این امر نیز این است که مدرسه به دانش آموزان می آموزد که تدریس را با یادگیری اشتباه بگیرند ،نمره های بهتر را با دانش و معلومات اشتباه بگیرند و همچنین مدارک را با قابلیت و روانی بیان را با توانایی گفتن حرف های تازه اشتباه بگیرند و در نهایت تصورات دانش آموزان آنقد مدرسه زده می شود که خدمات را به جای ارزش می پذیرند مثلا هزینه های پزشکی را با مراقبت بهداشتی ،خدمات اجتماعی را با بهبود زندگی اجتماعی و بسیج و تدابیر پلیس را با امنیت اشباه بگیرند. در واقع ایلیچ معتقد است که نهاد ها در جامعه از بین برنده همان اهدافی هستند که برای آن بوجود آمده اند. مدرسه زدایی یک جامعه مدرسه زده به چه معناست؟ در پاسخ به این سوال توجه به چند نکته مهم است: 1.نه تنها آموزش بلکه وجوه و جنبه های زیادی از جامعه مدرسه زده شده است. 2.هزینه های تحصیل دانش آموزان فقیر و ثروتمند با هم مساوی است و گاهی هم هزینه مربوط به فقیران بیشتر می شود. 3.این نهاد ها هستند که جهان بینی افراد چه فقر و چه ثروتنمد را شکل می دهند و این نهاد ها هستند که تعیین می کنند که چه چیزی مشروع و چه چیزی نامشروع است و این امر باعث می شود افراد چه غنی و چه ثروتمند درمان خودشان را امری غیر مسولانه ، یادگیری مستق را غیر قابل اعتماد و و ایجاد تشکل ها بدون کنترل دولت را نوعی تعرض و خرابکاری به حساب آورند و این ها باعث می شود ما دچار نوعی عقب ماندگی اتکا به خود شویم و در مقابل وابستگی به نهادهای جامعه را افزایش دهیم در واقع اموزش و پرورش به کودک می فهماند که برای موفقیت و تحرک اجتماعی باید به اموزش و پرورش وابسته باشد و این باعث می شود کودک دچار نوعی بی ارزشی شود. انحصارطلبی برخی از سازمان ها و نهاد ها عامل اصلی فقر مدرن است که باعث ایجاد طبقه جدیدی از فقرا و تعریف جدیدی از فقر شود. مثلا در گذشته این امر عادی بود که شخصی در خانه خود به دنیا بیاید و در خانه خود از دنیا برود و دوستانش او را دفن کنند. تنها نیازهای روح بود که توسط کلیسا مرتفع می گردید اما امروزه تولد و یا مردن در خانه یا نشانه فقر است یا نشانه ثروت . فقر مدرن عدم تسلط بر اوضاع و احوال همراه با از دست دادن توانایی شخصی را با هم تلفیق می کند و همین امر علت اصلی توسعه نیافتگی معاصر است. فقر مدرن امری پیچیده است. امروزه در اکثر کشورها راه برای استفاده افراد فقیر جامعه از بهترین بیمارستان ها و دکترها فراهم شده است که این امر باعث وابستگی افراد فقی به همر درمان می شود و آنها را از تنظیم برنامه زندگی خود بر اساس توانایی ها و امکانات خویش ناتوان می سازد. یک نکته: حدود پنجاه سال پیش در ایلات متحده بزرگترین برنامه جبرانی در سراسر جهان با هزینه ای بالغ بر 3میلیارد دلار برای جبران محرومیت حدود شش میلیون کودک هزینه شد اما با این حال در پژوهش های بعدی مشاهده شد که در اموزش آن کودکان فقر هیچ بهبود اشکاری را نمی توان مشاهده کرد. آنها در مقایسه با همکلاسی هایشان که از خانواده هایی با درامد متوسط بودند عقب تر هم افتادند. حتی در مدارسی که شرایط و امکانات مساوی است کودکان ثروتمند باز هم از شرایط بهتری نسبت به کودکان فقر بهره مند هستند زیرا این کودکان از فرصت های آموزشی بیشتری مانند مبادلات و مطالعه کتاب در خانه تا سفرهای تفریحی و احساسات متفاوت درباره خود برخوردارند. بنابراین شاگردان فقر مادامی که برای پیشرفت یا یادگیری به مدرسه وابسته هستند عموما عقب می افتند. گرایش به فقر مدرن: اغلب کشور های امریکای لاتین به نقطه جهش به سوی توسعه اقتصادی و مسابقه مصرف و در نتیجه فقر مدرن رسیده اند. مردم این کشورها یاد گرفته اند که ثروتمندانه فکر کنند و فقیرانه زندگی کنند.قوانین آنها بین شش تا ده سال آموزش را اجباری کرده است.مردم امریکای لاتین آموزش کافی را با معیارهای آمریکای شمالی تعریف می کنندف این در حالی است که نسبت به امریکای شمالی دستیابی به تحصیلات طولاتی فقط برای تعداد معدودی از افراد مهیا است و در همین کشور های امریکای لاتین مردم به شدت به مدرسه وابسته هستند یعنی آموخته اند نسبت به کسانی که تحصیل کرده اند احساس حقارت کنند و همین وابستگی به مدرسه امکان بهره کشی مضاعف از انها را فراهم می کند: از یک سو از طریق اختصاص منابع همگانی برای آموزش تعدادی اندک و از سوی دیگر پذیرش کنترل اجتماعی از طرف بسیاری از افراد. در کل به صورت تناقض آمیز اعتقاد به آموزش همگانی در کشور هایی ریشه دارتر است که در آنها تعداد اندکی به مدرسه رفته اند و یا خواهند رقت. امکان استقرار نظان آموزشی عادلانه در حقیقت هدفی مطلوب و در عین حال ممکن به نظر می رسد اما معادل دانستن نظام آموزشی عادلانه با نظام آموزشی اجباری همانند رسیدن به رستگاری از طریق کلیساست در واقع مدرسه به فقیران عصر صنعت قول پوچ رستگار می دهد. توهماتی که مدرسه بر پایه آنها بناست: 1.هدف از آموزش همگانی این بود که تاریخچه زندگی فرد را از نقش هایی که می خواهد بر عهده بگیرد جدا کند به عبارت دیگر هدف این بود که به همه فرصت یکسانی برای رسیدن به هر مقامی داده شود اما نظام آموزشی به جای ایجاد فرصت های یکسان توزیع آنها را در انحصار خود دراورده است. مثلا هدف از ایجاد رشته های فنی و یا کاردانش این است که فرزندان نسل کارگر دوباره کارگر شوند. 2.دومین توهم عمده که نظام آموزشی بر پایه آن استوار گردیده است این است که بخش اعظم یادگیری نتیجه تدریس است اما اغلب مردم بخش اعظم یادگیری خود را بیرون از مدسه کسب می کنند مثلا کودکان معمولا زبان مادری خود را به طور غیر رسمی یاد می گیرند و حتی آموزش زبان دوم اغلب تحت تاثیر اموری مثل مسافرت با نیاز به برقراری ارتباط با فرد خارجی قرار گرفته می شود. و روانی در خواندن نیز بیشتر نتیجه فعالیت های فوق برنامه است. ایلیچ معتقد است جایگزین مدرسه باید شبکه ای باشد که به همه فرصت مساوی بدهد تا بتوانند مسئله مورد توجه خود را با افراد دیگری که انگیزه پرذاختن به همان مسئله را دارند در میان بگذارند در واقع به افراد همان چیز هایی یاد داده شود که به آن علاقه دارند. پائولو فریره معلم برزیلی می گوید که انسان های بالغ مخصوصا ستمدیدگان پس از اینکه خواندن و نوشتن یاد می گیرند به سمت فعالیت های سیاسی و اجتماعی کشیده می شوند و نسبت به اموری که می نویسند و یا می خوانند نوعی حساسیت پیدا می کنند از قبیل کلماتی مثل آب،زمین،زراعت،رعیت، ارباب و ....پائولو فریر پی در پی در حال تبعید بوده است و بیشتر به این دلیل که جلسات کلاس را بر اساس واژه هایی که مدرسه تعیین می کرد برگزار نمی کرد بلکه در کلاس درباره واژه هایی صحبت می کرد که بحث کنندگان با خود به کلاس می آوردند. آقای ایلیچ معتقد است که مدارس باید برچیده شود و به جای آن موسساتی وجود داشته باشد که مخصوص مهارت های خاص است و کارفرمایان هنگام استخدام به جای توجه به مدرک فرد به میزان مهارت های وی توجه کنند. ایلیچ تحصیل را این گونه بیان می کند: فرایندی مخصوص سنین معین و وابسته به معلم که مستلزم حضور تمام وقت در یک برنامه درسی اجباری است.مدرسه افراد را بر پایه سن آنان دسته بندی می کند و این دسته بندی بر اساس سه اصل تردید ناپذیر متکی است: 1.جای کودکان در مدرسه است 2.کودکان در مدرسه یاد می گیرند 3.به کودکان تنها در مدرسه می نوان آموزش داد، که ایلیچ این اصول را زیر سوال می برد. پژوش ها نشان می دهد که اغلب خانواده های فقر فرزندانشان را با توجه به مدرکی که خواهند گرفت به مدرسه می فرستند و خانواده های طبقات متوسط فرزندانشان را به مدرسه می فرستند تا چیزهای که فقیران در خیابان یاد می گیرند، یاد نگیرند.همچنین پژوهش ها به گونه ای آشکار نشان داده است که دانش آموزان بیشتر چیزهایی که آموزگارانشان تظاهر می کنند که به آنها یاد می دهند را از طریق گروه های همسال، مجلات مصور، مشاهدات اتفاقی و بیش از همه از شرکت در مراسم و تشریفات مدرسه یاد می گیرند. بدون درک اینکه آیین مدرسه رفتن نه به یادگیری فردی کمک میکند و نه به برابری اجتماعی آنها نمی توتنیم اصلاح اموزشی را آغاز کنیم. ما نمی توانیم جامعه مصرفی را پشت سر بگذاریم مگر اینکه ابتدا درک کنیم که مدارس اجباری همگانی جدا از اینکه چه مطالبی در آنها تدریس می شود، ناگزیر جامعه مصرفی را بازتولید می کند.در مدرسه به ما می آموزند یادگیری ارزشمند محصول حضور در مدرسه است و نمره و گواهینامه معیاری برای اندازه گیری و ثبت برای میزان یادگیری و ارزش آن است. وقتی افراد این تصور را بپذیرند به طعمه ساده ای برای نهاد های دیگر بدل می شوند. در کشور های توسعه نیافته رشد سن پایان تحصیلات از رشد امید به زندگی بیشتر است.مدرسه همیشه قبل از اینکه در های خودش را به روی کسی ببندد فرصتی دیگر به او می دهد: مثل آموزش ترمیمی،آموزش بزرگسالان و آموزش تکمیلی. مدرسه به خاطر ساختارش به عنوان یک بازی و آیین قمارگونه در می آبد که این بازی افراد را تحت تعلیم خودش قرار می دهد و وارد خون افراد می شود و به نوعی عادت مبدل می گردد تا کسانی که تنها چند سال را در مدرسه می گذرانند می آموزند که به دلیل کم استفاده کردن از مواهب مدرسه احساس گناه کنند. ظرفیت انقلابی مدرسه زدایی ایلیچ معتقد است که تنها مدرسه نیست که به افراد شکل می دهد بلکه برنامه درسی مستتر در زندگی خانوادگی،خدمات درمانی یا رسانه های گروهی نقش مهمی در کنترل و شکل دادن به افراد دارندبسیاری از افراد که خود را انقلابی می دانند ،قربانی مدرسه اند. خطرات قیام علیه مدرسه غیر قابل پیش بینی است.افراد قیام کنند اگرچه ممکن است به صورت انفرادی در برابر طرفداران مدرسه از جمله بنگاه های کاریابی آسیب پذیر باشند اما این آسیب پذیری هنگامی که با خیزش عمومی و بسیج همگانی باشد از بین می رود.اگر اقلیتی قابل توجه از جامعه ایمان خود را به مدرسه از دست بدهند این امر حیات نظام اقتصادی و نظام سیاسی مبتنی بر دولت ملی را به مخاطره می اندازد.