خاطره ای از دانشگاه
دانشگاه رفتن برایم همیشه یک هدف بزرگ در زندگی بود و دوست داشتم دوران مدرسه خیلی زود تمام شود و به دانشگاه بروم، روز کنکور برایم بدون هیچ استرسی گذشت و دو ماه تابستانم را فقط منتظر اعلام نتایج بودم و خیلی دیر برایم میگذشت؛در انتخاب رشته تمام شهر ها و استان ها را انتخاب کرده بودم!دوست داشتم در شهرستان قبول شوم و در خوابگاه زندگی کنم اما خب سرنوشت مطابق خواسته ی من پیش نرفت؛ بالاخره آن روز پر از استرس اعلام نتایج نهایی رسید و دل تو دلم نمانده بود تا بدانم که کجا قبول شده ام ،وقتی وارد سایت شدم و دیدم که تهران قبول شده ام خیلی خوشحال نشدم؛ اما خانواده ام آنقدر خوشحال شدند که حدی نداشت ، بعد ها وقتی برای ثبت نام به این دانشکده آمدم سعی کردم دوستش بدارم و تا الان موفق شده ام..
ترم اول را، با این که هیچکدام از دانشجویان همدیگر را نمیشناختیم و از شهر های مختلفی به این دانشگاه راه پیدا کرده بودیم ، خیلی زود با هم آشنا شدیم و دوستان خوبی برای هم شدیم..
روز هایی که به دانشگاه میرفتم را با فاطمه و منصوره با هم در یک ایستگاه قرار میگذاشتیم تا این مسافت 3 ساعت را تا دانشگاه با هم برویم ،روز های پر ماجرا و شلوغی را در مترو تجربه می کردیم؛ روز هایی که همواره با یک ماجرای خوب یا بد همراه بود، به طوری که من به آنها میگفتم بیاید اتفاقایی که در مترو میفته را کتابی بنویسیم با نام "ماجراهای من و مترو " و دوستانم هم با خنده موافقتشون رو اعلام میکردند..
اگر بخواهم از تمام ماجراهایی که در کلاس و دانشگاه و بیرون از دانشگاه با محبوبه ی عزیزم و سه فاطمه ی دوست داشتنی بنویسم وقت زیادی را میگیرد ؛ اما همین لحظات خوبی که در کلاس درس جامعه شناسی استاد عزیزم خانم دکتر جعفری با دانش بسیار زیادشان خیلی مطالب را یاد گرفتیم و مثال های بسیار خوبی که میزدند بسیار در زندگی کاربرد داشت و حتی کلاس درس استاد گرانقدرم جناب آقای دکتر آشنا در درس ریاضی بسیار کلاس شاد و پر از بار علمی بود و خاطرات خیلی خوبی از آن کلاس دارم..
از تفریحات خارج از دانشگاهمان هم هر چه بگویم کم گفته ام بسیار لحظات خوبی را در کنار دوستانم داشته ام ،برایم آنقدر خوشایند و دلنشین است که هیچ گاه فراموشم نخواهد شد...